نوشته شده توسط : سید مهدی نقیب

حکایت بهلول و آب انگور

.

.

.

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟!!!....

بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!

مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!

.

.

.

S.M.N



:: برچسب‌ها: حکایت , داستان , آموزنده , بهلول , شراب , انگور , احکام ,
:: بازدید از این مطلب : 370
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 مرداد 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید مهدی نقیب

حکایت مرد دباغ و بازار عطر فروشان داستانی زیبا ار مثنوی معنوی

.

.

.

روزی مردی از بازار عطرفروشان می‌گذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد. مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می‌گفت، همه برای درمان او تلاش می‌کردند. یکی نبض او را می‌گرفت، یکی دستش را می‌مالید، یکی کاه گِلِ تر جلو بینی او می‌گرفت، یکی لباس او را در می‌آورد تا حالش بهتر شود.

دیگری گلاب بر صورت آن مرد بیهوش می‌پاشید و یکی دیگر عود و عنبر می‌سوزاند. اما این درمانها هیچ سودی نداشت. مردم همچنان جمع بودند. هرکسی چیزی می‌گفت. یکی دهانش را بو می‌کرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا حشیش خورده است؟ حال مرد بدتر و بدتر می‌شد و تا ظهر او بیهوش افتاده بود. همه درمانده بودند.

تا اینکه خانواده‌اش باخبر شدند، آن مرد برادر دانا و زیرکی داشت او فهمید که چرا برادرش در بازار عطاران بیهوش شده است، با خود گفت: من درد او را می‌دانم، برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است. او به بوی بد عادت کرده و لایه‌های مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است.

کمی سرگین بدبوی سگ برداشت و در آستینش پنهان کرد و با عجله به بازار آمد. مردم را کنار زد، و کنار برادرش نشست و سرش را کنار گوش او آورد بگونه‌ای که می‌خواهد رازی با برادرش بگوید. و با زیرکی طوری که مردم نبینند آن مدفوع بد بوی را جلو بینی برادر گرفت. زیرا داروی مغز بدبوی او همین بود. چند لحظه گذشت و مرد دباغ بهوش آمد. مردم تعجب کردند وگفتند این مرد جادوگر است. در گوش این مریض افسونی خواند و او را درمان کرد.

.

.

.

S.M.N

 

منبع:

www.shahredastanha.blogfa.com

 

 



:: برچسب‌ها: حکایت , مرد , دباغ , بازار , عطر , فروشان , داستان , مثنوی معنوی ,
:: بازدید از این مطلب : 1151
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 6 مرداد 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید مهدی نقیب

چشمان پدر عاشق فوتبال

.

.

.

این داستان درباره پسر بچه لاغر اندمی ‌است که عاشق فوتبال بود. در تمام تمرین‌ها سنگ تمام می‌گذاشت اما چون جثه اش نصف سایر بچه‌های تیم بود تلاش‌هایش به جایی نمی‌رسید. در تمام بازی‌ها، ورزشکار امیدوار ما روی نیمکت کنار زمین می‌نشست اما اصلا پیش نمی‌آمد که در مسابقه ای بازی کند.

 

این پسر بچه با پدرش تنها زندگی می‌کرد و رابطه ویژه ای بین آن دو وجود داشت. گرچه پسر بچه همیشه هنگام بازی روی نیمکت کنار زمین می‌نشست اما پدرش همیشه در بین تماشاچیان بود و به تشویق او می‌پرداخت. این پسر در هنگام ورود به دبیرستان هم لاغرترین دانش آموز کلاس بود. اما پدرش باز هم او را تشویق می‌کرد که به تمرین‌هایش ادامه دهد. گر چه به او می‌گفت که اگر دوست ندارد مجبور نیست این کار را انجام دهد. اما پسر که عاشق فوتبال بود تصمیم داشت آن را ادامه بدهد. او در تمام تمرین‌ها تلاشش را تا حداکثر می‌کرد به امید اینکه وقتی بزرگتر شد بتواند در مسابقات شرکت کند. در مدت چهار سال دبیرستان او در تمام تمرین‌ها شرکت می‌کرد اما همچنان یک نیمکت نشین باقی ماند. پدر وفادارش همیشه در بین تماشاچیان بود و همواره او را تشویق می‌کرد.

 

پس از ورود به دانشگاه پسر جوان تصمیم داشت باز هم فوتبال را ادامه دهد و مربی هم با تصمیم او موافقت کرد زیرا او همیشه با تمام وجود در تمرین‌ها شرکت می‌کرد و علاوه بر آن به سایر بازیکنان روحیه می‌داد. این پسر در مدت چهار سال دانشگاه هم در تمامی ‌تمرین‌ها شرکت کرد اما هرگز در هیچ مسابقه ای بازی نکرد.

 

در یکی از روزهای آخر مسابقه‌های فصلی فوتبال؛ زمانی که پسر برای آخرین مسابقه به محل تمرین می‌رفت؛ مربی با یک تلگرام پیش او آمد. پسر جوان آرام تلگرام را خواند و سکوت کرد. او در حالی که سعی می‌کرد آرام باشد زیر لب گفت: پدرم امروز صبح فوت کرده است. اشکالی ندارد امروز در تمرین شرکت نکنم؟ مربی دستش را با مهربانی روی شانه‌های پسر گذاشت و گفت: پسرم این هفته استراحت کن. حتی برای آخرین بازی در روز شنبه هم لازم نیست بیایی.

 

روز شنبه فرا رسید. پسر جوان به آرامی ‌وارد رختکن شد و وسایلش را کناری گذاشت. مربی و بازیکنان از دیدن دوست وفادارشان حیرت زده شدند. پسر جوان به مربی گفت: لطفا اجازه بدهید من امروز بازی کنم. فقط همین یک روز را.

 

مربی وانمود کرد که حرف‌های او را نشنیده است. امکان نداشت او بگذارد ضعیف ترین بازیکن تیمش در مهم ترین مسابقه بازی کند. اما پسر جوان شدیدا اصرار می‌کرد. مربی در نهایت دلش به حال او سوخت و گفت: باشد می‌توانی بازی کنی.

 

مربی و بازیکنان و تماشاچیان نمی‌توانستند آنچه را که می‌دیدند باور کنند. این پسر که هرگز پیش از آن در مسابقه ای بازی نکرده بود تمام حرکاتش به جا و مناسب بود. تیم مقابل به هیچ ترتیبی نمی‌توانست او را متوقف سازد. او می‌دوید پاس می‌داد و به خوبی دفاع می‌کرد. در دقایق پایانی بازی او پاسی داد که منجر به برد تیم شد. بازیکنان او را روی دستهایشان بالا بردند و تماشاچیان به تشویق او پرداختند. آخر کار وقتی تماشاچیان ورزشگاه را ترک کردند مربی دید که پسر جوان تنها در گوشه ای نشسته است. مربی گفت: پسرم! من نمی‌توانم باور کنم. تو فوق العاده بودی. بگو ببینم چه طور توانستی به این خوبی بازی کنی؟

 

پسر در حالی که اشک چشمانش را پر کرده بود پاسخ داد: می‌دانید که پدرم فوت کرده است. آیا می‌دانستید او نابینا بود؟ سپس لبخند کم رنگی برلبانش نشست و گفت: پدرم به عنوان تماشاچی در تمام مسابقه‌ها شرکت می‌کرد. اما امروز اولین روزی بود که او می‌توانست به راستی مسابقه را ببیند و من می‌خواستم به او نشان دهم که می‌توانم خوب بازی کنم.

.

.

.

S.M.N

منبع:

www.pandamoz.com



:: برچسب‌ها: داستان , فوتبال , پدر , پسر , آموزنده ,
:: بازدید از این مطلب : 371
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 5 مرداد 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید مهدی نقیب

از این به بعد پست های کوتاه هم میذارم!!! مخصوصا جوک:

.

.

.

ﺭﻓﯿﻘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺟﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.ﺑﻌﺪ ﻣﻄﻠﻘﺎً ﺗﻮﺵ ﻫﯿﭻ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﺒﻮﺩ .ﻓﻘﻂ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﻭیه ﺗﺸﮏ!!!!!!خنده
.
.

.

.

.

.

.
...............ﯾﻌﻨﯽ ﯾﺎﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﺪ........!!!!!

.

.

.

S.M.N



:: برچسب‌ها: جوک , 94 , جدید , تابستان ,
:: بازدید از این مطلب : 346
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 3 مرداد 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید مهدی نقیب

آیا خروپف با تغذیه درمان می شود؟

.

.

.

مطالعات محققان دانشکده پزشکی هاروارد نشان می دهد که عسل، شیر سویا، پیاز، ماهی، زردچوبه و چای از خروپف جلوگیری می کنند.

خروپف زمانی رخ می دهد که ماهیچه های گلو از حالت انقباض خارج می شوند (اصطلاحا ریلکس می شوند) و زبان در قسمت انتهایی حفره دهان قرار می گیرد و مجاری انتهای گلو باریک و مرتعش می شوند.

این فرآیند سبب تولید صدا در زمان تنفس می شود. خروپف برای سایر افراد خانواده به اندازه ای آزاد دهنده است که معمولا دچار اختلال خواب و مشکلات عصبی می شوند.

خروپف دلایل گوناگونی دارد؛ تحقیقات نشان می دهد که رژیم غذایی و استفاده از غذاهای چرب، به دلیل ایجاد تورم در بافت گلو و سینوس ها، مهمترین دلایل بروز خروپف هستند. برخی از مواد غذایی از بروز خروپف جلوگیری می کنند. این مواد عبارتند از :

 

- شیرسویا

جایگزین کردن شیر گاو با شیرسویا یکی از مهمترین روش های کاهش خروپف است. استفاده از شیر معمولی به دلیل وجود لاکتوز، می تواند در افرادی که از اختلال عدم تحمل لاکتوز رنج می برند، منجر به ایجاد حساسیت و تورم بینی و بافت گلو شود؛ به علاوه شیر گاو و محصولات لبنی تولید شده از آن، با افزایش مخاط در مجرای تنفسی، احتمال خروپف را افزایش می دهند. شیر گاو به شدت خلط آور است.

 

- چای

مطالعات نشان می دهد ترکیب آب جوش و بخار گیاهان استفاده شده در چای، سبب کاهش خلط و مخاط مجاری تنفسی و بینی می شود.

چای نعنا یکی از بهترین گزینه های کاهش خروپف است.

 

- عسل

عسل دارای خواص ضد باکتری و ضد التهابی است که منجر به کاهش مخاط در اطراف حنجره می شود. عسل یک گزینه مناسب برای کاهش التهاب در بافت های بینی و گلو است. ترکیب عسل و چای قبل از خواب، از ایجاد صدای خرخر گلو و خروپف جلوگیری می کند.

 

-زردچوبه

زردچوبه از باریک شدن مجاری تنفسی و ایجاد التهاب جلوگیری می کند و بافت گلو را نرم می کند.

 

- ماهی

استفاده از ماهی به جای گوشت قرمز یکی از مهمترین روش های جلوگیری از التهاب و تورم گلو است.

 

- پیاز

پیاز با خواص ضد التهابی و ضد احتقان، سبب باز شدن مجاری تنفسی و رفع التهاب بافت های گلو می شود.

 

به گزارش بنیاد ملی خواب آمریکا، حدود 90 میلیون فرد بالغ آمریکایی در خواب خروپف می کنند.

.

.

.

S.M.N

 

منبع: ایرنا



:: برچسب‌ها: خروپف , درمان , خوراکی , سلامت , عسل , پیاز ,
:: بازدید از این مطلب : 352
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 3 مرداد 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید مهدی نقیب

کل عمرت برفناست!

.

.

.

یک استاد صرف و نحو عربی در یک کشتی بود. ملاح را گفت: تو علم نحو خوانده ای؟

ملاح گفت: نه!

استاد گفت: نیم عمرت برفناست .

در این هنگام تندبادی پدید آمد، کشتی می خواست غرق شود،ملاح به استاد گفت: تو علم شنا آموخته ای؟

استاد گفت: نه

ملاح گفت: کل عمرت برفناست!

.

.

.

S.M.N



:: برچسب‌ها: حکایت , داستان , آموزنده , عمر , فنا , نصف , کشتی , طوفان ,
:: بازدید از این مطلب : 350
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 21 تير 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید مهدی نقیب

عشق در ضرب‌المثل‌های جهان

.

.

.

 *آن کس که ریاضت عشق را می‌چشد، هیچ غمی ندارد. (سیسیلی)

 

 *اگر حسادت وجود نداشت، عشق پژمرده می‌شد. (آمریکایی)

 

* عشق مانند یک جنگ است: می‌توانی هر وقت دوست داری آن را شروع کنی، اما تمام کردنش دست خودت نیست. (اسپانیایی)

 

* عشق، ثروت و غم چیزهایی هستند که نمی‌شود پنهان‌شان کرد. (اسپانیایی)

 

* هرگاه فقر از یک در بیاید، عشق از در دیگر خارج می‌شود. (سوئدی)

 

* در هر عذرخواهی، شمیم عشق نهفته است. (ولزی)

 

* بهترین بخش خوشبختی را می‌توان در قلب یک عاشق یافت. (اوگاندایی)

 

* عشق عبور از کوه‌ها را هموار می‌کند. (سیسیلی)

 

* زنی که عاشق نباشد همچون گلی است که عطری ندارد. (سیسیلی)

 

* اگر به دنبال عشق بدوی، از تو فرار خواهدکرد، اما اگر رهایش کنی، به دنبالت خواهدآمد. (اسکاتلندی)

 

* عشق و فقر را به سختی می‌توان پنهان کرد. (سوئدی)

 

* کمتر بترس، بیشتر امید داشته باش، کمتر بخور، بیشتر بجو، کمتر ناله کن، بیشتر نفس بکش، کمتر پرحرفی کن، کلام پرمعنی بیشتر بگو، کمتر نفرت در دلت بپرور، بیشتر عشق بورز تا دنیا به کام تو باشد. (سوئدی)

 

* هر عشقی ارزش دارد، اما برترین آنها عشق به خود است. (نیجریه‌ای)

 

* اگر از منظر عشق به دنیا نگاه کنی مس تبدیل به طلا می‌شود، فقر به ثروت و قطرات اشک به دانه‌های مروارید. (پرویی)

 

* هر گاه گرسنگی از در وارد خانه شود، عشق از پنجره بیرون خواهد پرید. (مکزیکی)

 

* عشق با عمل ثابت می‌شود، نه با حرف. (مکزیکی)

 

* عشق پادشاهی است که لطف خود را از هیچ‌کس دریغ نمی‌کند. (نامیبیایی)

 

* به من بگو که را دوست داری تا بگویم که تو چه خصوصیاتی داری. (آمریکایی)

.

.

.

S.M.N

 

منبع :جام جم سرا

 



:: برچسب‌ها: ضرب المثل , درباره , عشق , سیسیلی , اسپانیایی , مکزیکی , آمریکایی ,
:: بازدید از این مطلب : 336
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 15 تير 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید مهدی نقیب

چگونه درجوانی پولدار شویم

.

.

.

در گذشته میلیونر بودن محدود به مردان و زنان میانسال بود. امروز به نظر می رسد نسل جوان اخباری از داستان موفقیت های معجزه آسای خود دارند و این را می توان به عصر انفجار اطلاعات و تحولات تکنولوژیکی امروز نسبت داد.

اینترنت در جیب های ماست و مردم هزاره جدید این واقعیت را پذیرفته اندن که تمام زندگی خود را صرف یادگیری چیزهای جدید خواهند کرد و برای انجام این کار خرسند هستند.

این حقیقت که آنها بیشتر می آموزند و خودشان شانس موفقیت خود را رقم می زنند. این ریشه برتری آنها در مقایسه با نسل های قبل است؛ ولی آنها چگونه این کار را می کنند؟

عوامل و رویکردهای فراوانی وجود دارند. ما اینجا هستیم تا در مورد برخی از این رویکردها و رفتارهای زندگی خوب که می توانند در رسیدن به این هدف زندگی مالی کمک تان کنند، بحث کنیم.

 

۱- ارتباطات کمک می کند

از این توصیه برداشت اشتباه نکنید. حرف من این نیست که فقط با افراد پولدار معاشرت داشته باشید، بلکه شما باید ارتباطاتی تشکیل دهید از افرادی که مثل خودتان دنبال همین هدف هستند.

احتمال تحقق اهداف توسط جمعی از افرادی که هدف مشترک دارند بسیار بیشتر از انجام آن توسط یک فرد تنهاست.

راه های زیادی برای انجام این کار وجود دارند. یکی از بارزترین آنها استفاده از شبکه های اجتماعی است؛ ولی شما باید این کار را در دنیای واقعی هم انجام دهید. هیچ پل ارتباطی را قطع نکنید و با همکلاسی هایتان در تماس باشید. همکاران قدیمی و کنونی، شرکای تجاری و … سعی کنید ارتباطی تخصصی و تقویت شده را با آنان برقرار کنید. حتی اگر یک ارتباط در آن زمان خاص به نظر بی ربط برسد، چه کسی می داند که در طول مسیر چه اتفاقی خواهد افتاد؟

 

۲- با غریزه مصرف گرای خود بجنگید

والدین ما در نوعی مصرف گرایی رشد کردند و به تدریج آن را پذیرفتند. نسل ما کمی متفاوت است. ما در جامعه ای که غرق در مصرف گرایی بود متولد شدیم و بخش بزرگی از نسل ما نیاموختند که چگونه با آن دست و پنجه نرم کنند.

آنها با تبلیغات رنگارنگ به هر سو کشیده می شوند و اگر با آخرین مدها هماهنگ نباشند، افسرده می شوند.

پولدارها چیزهایی می خرند که آنها را پولدارتر می کند اما افراد فقیر چیزهایی را می خرند که افراد پولدار را پولدارتر می کنند. همین برای درگیری با غریزه مصرف گرایی تان کافی است.

 

۳- برای سرمایه گذاری پس انداز کنید

خیلی وقت است که از دوران انباشتن پول، دلار روی دلار و نگهداری آنها در حساب پس انداز به منظور افزایش آن، گذشته است. حالا این کار، وقت بسیار زیادی طلب می کند و ممکن است مانع رشد کاری شما شود. ممکن است یافتن شغل برای جوانان ترسناک باشد اما کارهای بسیاری وجود دارند که شما می توانید در منزل انجام دهید که بتواند دستاویزی برای شروع کارتان باشد.

پس انداز برای سرمایه گذاری تنها چیزی است که معنی می دهد. شما باید با سرمایه گذاری در امور جدید، پول خود را برای پولسازی بیشتر به کار اندازید.

 

۴- حرفه خود را با تعقل انتخاب کنید

بیایید روراست باشیم. این کار به حرف، راحت است. وقتی دنبال شغلی خوب هستیم اغلب مخلوطی از آرزوهای درونی را در نظر می گیریم و تحقیق می کنیم و از توصیه های افراد استفاده می کنیم تا تصمیم خود را بگیریم.

این امر باعث پیچیده تر شدن امور می شود؛ ولی نسل امروز آگاه است که می توان پول و اشتیاق را با هم داشت؛ اگر به درستی تحقیق کنید و از تکیه بر شایعات بپرهیزید.

تامروز شما می توانید از بسیاری از منابع رایگان برای داشتن تصویری روشن تر از وضعیت اقتصادی کنونی و چشم اندازهای شغلی کمک بگیرید و بنابراین وقتی که در جستجوی شغلی خوب هستید، آسوده تر خواهید بود.

اطمینان پیدا کنید که تصمیمات خود را براساس چیزهایی اتخاذ می کنید که می دانید واقعیت دارند و اگر برنامه ای منسجم ندارید، اجازه ندهید احساسات تان بر شما غلبه کنند.

داشتن ابتکار بیشتر در سازگاری با چیزهای جدید به پولدار شدن ما کمک می کند

 

۵- از افرادی که قبلا این کار را انجام داده اند، تحقیق کنید

خیلی ها هستند که در جوانی می خواستند میلیاردر شوند و حتی تعداد بیشتری وجود دارند که اکنون میلیونر هستند. شاید داستان خالق واتس اپ را خیلی ها بدانند؛ چون شبکه اجتماعی او خیلی استقبال شد.

در مورد این آدم ها تحقیق کنید و ببینید آنها از چه روند فکری استفاده کردند تا به جایی که اکنون قرار دارند برسند. چه چیزی الهام بخش آنان برای رسیدن به اهدافی بود که داشتند و چگونه به این موفقیت بزرگ دست یافته اند.

خلاقیت و الهام بهترین متحدانی هستند که می توانید در محیط کسب و کار داشته باشید و وقتی با سختی مواجه می شوید، در حفظ انگیزه به شما کمک می کنند.

 

۶- اهداف باعث ماندن شما در مسیر پیشروی می شوند

به راحتی ممکن است در طول راه حواس تان پرت شود و چشم از اهداف تان بردارید. به علاوه، هر روز فکر کردن به اینکه «چگونه آرزو کنم که میلیونر باشم» چیزی نیست که بتوان نام آن را هدف داشتن گذاشت.

این بیشتر افکار آرزومندانه است. شما باید تعیین کنید که در زندگی چه می خواهید. آن وقت و تنها آن وقت است که برای رسیدن به آن اهداف برنامه ریزی می کنید. هنوز هم تکیه بر این هدف اصلی در زندگی به منظور ایجاد انگیزه کافی نیست. وقتی که برنامه ریزی می کنید، انگیزه را از درون اهداف کوتاه مدت خود بیرون بکشید تا شما را در مسیر نگه دارند؛ اما همیشه مقصد نهایی تان را در ذهن داشته باشید.

 

۷- وب طلاست

اطمینان دارم که بسیاری از جوانان امروز به خوبی آگاهند که وب چه عظمتی دارد و هنوز زمینه های رشد آن به پایان نرسیده است. جایگاه خاص شما هر کجا که باشد، اهداف کسب و کاری شما هر چه که باشند، وب می تواند در برخی راه ها به شما کمک کند. به جز موارد نادری که در آن وب فایده خاصی ندارد، نمی توان وب را نادیده گرفت. البته به شرطی که بتوانید راه خود را در آن بیابید و می دانیم که خیلی از جوانان می توانند.

برای ایجاد ارتباط، بازاریابی، موقعیت های تجاری، سرمایه گذاری، تحقیقات بازار، تحقیقات رقابتی و هر چیزی که فکرش را بکنید، می توان راهی یافت تا به صورت آنلاین انجام شوند.

 

۸- به سمتش بروید!

فکر کردن به آینده تان یک چیز است، انجام کاری برای رسیدن به اهدافی که برای خود تعیین می کنید، همه بازی را شامل می شود. اگر به زمان بندی میلیونرهای جوان بنگرید، خواهید دید که بسیاری از آنان ۱۰ تا ۱۲ ساعت در روز کار می کنند و از انجام آن شادمانند. شما نیاز به جوانی خود دارید تا خود را ثابت کنید و به نتایجی که برای پیشرفت نیاز دارید، برسید.

 

۹- جوانی خود را تیغ برنده خود کنید

به طور حتم افراد جوان مورد انتقاد و تایید نشدن از سوی تاجران قدیمی تر قرار می گیرند؛ اما نباید اجازه دهید که این امر شما را مایوس کند. آنها بیشتر از شما تجربه دارند؛ اما شما نظم دنیای جدید را بسیار بهتر از آنان درک می کنید و علاوه بر آن می توانید ۱۵ ساعت در روز کار کنید. ۵ تا ۶ ساعت بخوابید و سپس بازگردید و باز هم ۱۵ ساعت کار کنید.

 

بسیاری کارها هستند که جوانان بهتر از افراد مسن تر می توانند انجام دهند؛ یکی از آنها داشتن ابتکار بیشتر در سازگاری با چیزهای جدید است. به جوانی خود تکیه کنید تا از تجربیات آنان بیاموزید و نظرات تجاری جدید به دست آورید و درک بهتری از شغل خود داشته باشید و اجازه ندهید که از انتقادهای آنان ترسی به دل راه دهید یا هر چیزی دیگری نظیر آن.

 

۱۰- ترس دشمن است

بعضی چیزها هستند که شانس شما برای پولدار شدن را ویران می کنند و در این بین می توان به ترس اشاره کرد. رایج ترین آنها این است که «من خیلی جوانم» و این مورد بدترین آنهاست.

تنها به این دلیل که جوان هستید به این معنی نیست که نمی توانید کسب و کاری عالی داشته باشید و خیلی ها هستندکه با کسب و کار موفق شان این را به اثبات رسانده اند.

اگر خود را جدی نگیرید، هیچ کس دیگری این کار را نخواهد کرد. از ترس خود به عنوان علامت هوشیاری استفاده کنید اما خجالت نکشید که از موقعیت هایی که ناشی از ترس نامعقول هستند خود را دور کنید.

جوانی پر از پتانسیل است و بهترین سازمان دهنده تغییرات محسوب می شود. شما نباید هرگز به خود اجازه دهید که باور کنید پتانسیل رسیدن به چیزی را ندارید.

موفق باشید و انگیزه تان روز به روز افزون باد!

.

.

.

S.M.N

 

منبع:

www.beytoote.com



:: برچسب‌ها: چگونه , پولدار , جوانی , شویم , روش , راه , رسم , ارتباط , پس انداز , سرمایه گذاری , حرفه , تحقیق , وب ,
:: بازدید از این مطلب : 375
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 12 تير 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید مهدی نقیب

بهلول و شيخ جنيد بغداد

.

.

.

آورده‌اند كه شيخ جنيد بغداد به عزم سير از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او.شيخ احوال بهلول را پرسيد. گفتند او مردي ديوانه است. گفت او را طلب كنيد كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرايي يافتند. شيخ پيش او رفت و در مقام حيرت مانده سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسيد چه كسي (هستي)؟ عرض كرد منم شيخ جنيد بغدادي. فرمود تويي شيخ بغداد كه مردم را ارشاد مي‌كني؟ عرض كرد آري. بهلول فرمود طعام چگونه ميخوري؟ عرض كرد اول «بسم‌الله» مي‌گويم و از پيش خود مي‌خورم و لقمه كوچك برمي‌دارم، به طرف راست دهان مي‌گذارم و آهسته مي‌جوم و به ديگران نظر نمي‌كنم و در موقع خوردن از ياد حق غافل نمي‌شوم و هر لقمه كه مي‌خورم «بسم‌الله» مي‌گويم و در اول و آخر دست مي‌شويم.

بهلول برخاست و دامن بر شيخ فشاند و فرمود تو مي‌خواهي كه مرشد خلق باشي در صورتي كه هنوز طعام خوردن خود را نمي‌داني و به راه خود رفت. مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين مرد ديوانه است. خنديد و گفت سخن راست از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به او رسيد. بهلول پرسيد چه كسي؟ جواب داد شيخ بغدادي كه طعام خوردن خود را نمي‌داند. بهلول فرمود آيا سخن گفتن خود را مي‌داني؟ عرض كرد آري. بهلول پرسيد چگونه سخن مي‌گويي؟ عرض كرد سخن به قدر مي‌گويم و بي‌حساب نمي‌گويم و به قدر فهم مستمعان مي‌گويم و خلق را به خدا و رسول دعوت مي‌كنم و چندان سخن نمي‌گويم كه مردم از من ملول شوند و دقايقعلوم ظاهر و باطن را رعايت مي‌كنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بيان كرد.

بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمي‌داني.. پس برخاست و دامن بر شيخ افشاند و برفت. مريدان گفتند يا شيخ ديدي اين مرد ديوانه است؟ تو از ديوانه چه توقع داري؟ جنيد گفت مرا با او كار است، شما نمي‌دانيد. باز به دنبال او رفت تا به او رسيد. بهلول گفت از من چه مي‌خواهي؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمي‌داني، آيا آداب خوابيدن خود را مي‌داني؟ عرض كرد آري. بهلول فرمود چگونه مي‌خوابي؟ عرض كرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب مي‌شوم، پس آنچه آداب خوابيدن كه از حضرت رسول (عليه‌السلام) رسيده بود بيان كرد.

بهلول گفت فهميدم كه آداب خوابيدن را هم نمي‌داني. خواست برخيزد جنيد دامنش را بگرفت و گفت اي بهلول من هيچ نمي‌دانم، تو قربه‌الي‌الله مرا بياموز.

بهلول گفت چون به ناداني خود معترف شدي تو را بياموزم.

بدانكه اينها كه تو گفتي همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال بايد و اگر حرام را صد از اينگونه آداب به جا بياوري فايده ندارد و سبب تاريكي دل شود. جنيد گفت جزاك الله خيراً! و در سخن گفتن بايد دل پاك باشد و نيت درست باشد و آن گفتن براي رضاي خداي باشد و اگر براي غرضي يا مطلب دنيا باشد يا بيهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگويي آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشي بهتر و نيكوتر باشد. و در خواب كردن اين‌ها كه گفتي همه فرع است؛ اصل اين است كه در وقت خوابيدن در دل تو بغض و كينه و حسد بشري نباشد.

.

.

.

S.M.N

 



:: برچسب‌ها: داستان , حکایت , آموزنده , بهلول , شیخ , بغداد , آداب , غذا , سخن , خوابیدن ,
:: بازدید از این مطلب : 390
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 12 تير 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید مهدی نقیب

حکایت لقمان و میوه ها

.

.

.

روزگاری، لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود. خواجه، غلام های بسیار داشت. لقمان بسیار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان دیگر بر او حسد می ورزیدند و همواره پی بهانه ای می گشتند برای بدنام کردن لقمان پیش خواجه.

روزی از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا برای چیدن میوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، میوه ها را چیدند و به سوی خانه حرکت کردند. در بین راه غلام ها میوه ها را یک به یک خوردند و تا به خانه برسند، همه میوه ها تمام شد و سبد خالی به خانه رسید. خواجه وقتی درباره میوه ها پرسید، غلام ها که میانه خوشی با لقمان نداشتند.

گفتند: میوه ها را لقمان خورده است.

خواجه از دست لقمان عصبانی شد.

خواجه پرسید: «ای لقمان، چرا میوه ها را خوردی؟ مگر نمی دانستی که من امشب، مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببینم، چگونه توانستی آن همه میوه را به تنهایی بخوری؟!»

لقمان گفت: من لب به میوه ها نزده ام. این کار، خیانت به خواجه است!»

خواجه گفت: «چگونه می توانی ثابت کنی که تو میوه ها را نخورده ای؟ در حالی که همه غلام ها شهادت می دهند که تو میوه ها را خورده ای!»

لقمان گفت: «ای خواجه، ما را آزمایش کن، تا بفهمی که میوه ها را چه کسی خورده است!»

خواجه برآشفت: «ای لقمان، مرا دست می اندازی؟ چگونه بفهمم که میوه ها را چه کسی خورده است؟ هر کسی که میوه ها را خورده است، میوه ها در شکمش است. برای این کار باید شکم همه شما را پاره کنم تا بفهمم میوه ها در شکم کیست.»

لقمان لبخندی زد و گفت: «کاملاً درست است. میوه ها در شکم کسی است که آن ها را خورده است. اما برای اینکه بفهمید چه کسی میوه ها را خورده است، لازم نیست که شکم همه ما را پاره کنید!

لقمان گفت:  دستور بده تا همه آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پیاده به دنبالت بدویم.

خواجه پرسید: «بسیار خوب، اما این کار چه نتیجه ای دارد؟»

لقمان گفت: «نتیجه اش در پایان کار آشکار می گردد!»

خواجه نیز فرمان داد تا آب گرمی آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا می رفت و غلامان به دنبال او می دویدند.

پس از ساعتی، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمی که خورده بودند، هر چه را که در معده شان بود، بیرون ریخت!

خواجه متوجه شد که همه غلام ها از آن میوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن میوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان، توبیخ کرد و لقمان را مورد لطف قرار داد.

آری، وقتی یک بنده ضعیف مثل لقمان، چنین حکمت هایی دارد، پس آفریننده او که خداوند جهان است، چه حکمت ها دارد. و حکمت ها همه در پیش خداوند است.

.

.

.

S.M.N

منبع:

www.tebyan.net



:: برچسب‌ها: حکایت , داستان , آموزنده , لقمان , حکیم , میوه , شیخ , غلام ,
:: بازدید از این مطلب : 488
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 تير 1394 | نظرات ()